☻ســـــــــــکوت مــــــــــــــــرداب☻
خــــــــدایا... قـــــــــرار بود رهــــــــــــــــآ نکنی دستانم را... ولـــی... رها کردی... ادعا میکنی ... خودم به زور دستانم را از دستانت کشیدم؟ درست... من کردم ولی مگرتوخدانیستی؟ مگر قدرتمند ترین نیستی؟ دستانم رامحکم تر میفشردی؟ ینی زور من بیشتر بود؟ ومن منی که روزی در آغوشت عشق بازی میکردم اکنون رها شده در دست روزگارم تماشا کن اشکهایم را تماشاکن....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |